درسته 1 هفته گذشته اما واقعا فرصت نمی کردم راجع به این میتینگ بنویسم
اما با گذشت 1 هفته هنوز یاداوری اون 3 روز من رو اینجوری می کنه
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
و برام هنوز تازگی داره :rainbow:
واقعا لحظات خوبی رو با بچه ها ، حسن ، بصیر و سعید گذروندم و ازشون ممنونم که این همه راه رو تا مشهد اومدن
و اگرچه فقط قرار بود 1 روز رو باهاشون بگذرونم ، اونم چیزی که تصورم بود یه میت رسمی و خشک بود اما برخلاف انتظارم با برخوردهای به شدت گرم بصیر ، حسن و سعید مواجه شدم که هیچ احساس غریبگی بهم نمی داد ؛ یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگیم رو برام ساختن :hc:
سعید خیلی مفصل و کامل راجع به همه چیز توضیح داد و اگه بخوام کامل تعریف کنم می شه تکرار مکررات سعی می کنم قسمتهایی که ناگفته مونده رو اشاره کنم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
روز اول 5 شنبه صبح ، که بعد قسمت های معارفه و سلام احوال پرسی اینا حرکت کردیم سمت کوهسنگی
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
اینجا مهمترین مسئله ای که بود شیوه پارک کردن سعید بود ،
آنچنان با دقت در میان انبوه روح های ماشین تو پارکینگ خالی دنبال جای پارک می گشت که ...
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
بعد از طی طریق و پت و مت بازی برای پیدا کردن کوه
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
وقتی رسیدیم سعید گفت اون بالا مزار شهیدان ه و اینا هم حالت عرفانی بهشون دست داد تصمیم گرفتن تا اون بالا برن یه فاتحه بخونن که با نفس کم اوردن من نقشه های شومشون نقش برآب شد :laughing:
و بعد هم پایین کوه نشستیم به قول سعید اختلاط کردیم ، از مدل کفش ، تا نرم افزار زامبی ساز بصیر
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
و اعداد ارقام فرومی و فرومهای دیگه که بین من و بصیر رقابت تنگاتنگی بود
در این حد که سعید که از اول چیزی نمی فهمید ، حسن هم کم اورد ما رو ول کرد به حال خودمون
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
در ادامه هم با قدم زدن و دوباره نشستن کنار استخر کوهسنگی سپری شد و بعد دیگه تصمیم گرفتیم بریم سمت شهر
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
یه چیزی بخوریم
که دیگه سعید مفصل ماجراهای اونجا و اتفاقات آبمیوه فروشی رو نوشت .
صحنه ای که بصیر متوجه سوتی عظیمش شد جوری از مغازه دوید بیرون که خود مغازه دار اصن مونده بود نکنه یه چیزی پریده باشه تو گلوش یا سوسکی چیزی دیده تو آبمیوه اش هی از ما می پرسید ما هم از ین ور داشتیم زمین رو گاز می زدیم با دست می گفتیم اوکی ئه بابا
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
خیلی سوتی تیمیسی بود
![:nish:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/nish.gif)
بعد ازینکه ازشون جدا شدم اینا رفتن به سمت توس و آرامگاه فردوسی و از سرنوشت فردوسی بیچاره در جوار اینا خبری نیست
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
برنامه عصر قرار بود رفتن به کافی شاپ هتل هما باشه و تبدیل بشن به آدمای متشخص که متاسفانه چنین چیزی خواستن ازین 3 نفر جز رویاها باقی موند :looky89:
یه لپ تاپ برده بودیم و یه سری اطلاعات قرار بود تبادل بشه ، بدین صورت که اول که رفتیم بودیم 4 نفر ی دور یه میز نشستیم ، سعید و حسن کنار هم ، من و بصیر کنار هم
اما تا آخرین لحظه ای که خواستیم ازینجا بریم این ترکیب بالای 8،9 بار دستخوش تغییر شد و مثل چرخ و فلک دور خودمون می چرخیدیم
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
برای انتقال اطلاعات هارد به لپ تاپ کلی پت و مت بازی در اوردیم
100 گیگ اطلاعات از هارد به لپتاپ هم 3 بار تبادلش طول کشید یه بار که کابل هارد جدا شد :sad3:
یه بار دستم از روی کنترل برداشته شد و فایلهای انتخابی پرید بار سوم با هزار مشقت دوباره فایلها رو انتخاب کردیم تا بالاخره این عملیات به اتمام برسه
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
سفارشاتمون هم بصیر و سعید موکا ، حسن قهوه ترک و منم میلک شیک بودم
![:2:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/2.gif)
بصیر خیلی اصرار داشت برای هممون فال بگیره ،با اعتماد به نفس هم می گفت فالهای من رد خور نداره
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
در آخر فقط موفق شد برای حسن فال بگیره ، من و سعید تو دامش نیفتادیم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
اما اینقدر قیمتها برای حسن و بصیر غیر قابل تصور و ارزون بود تو فکرش افتادن بیان مشهد زندگی کنن
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
یه نکته تو ارتباطهای سعید و بصیر بود که تا روز آخر به شیوه های مختلف دیده می شد ، خلاصه اینکه به این 2 تا هیچ امیدی نیست من از الان یادتون باشه که گفتم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
نسیبه یادته چی بهت گفتم تو فیس بوک ؟
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
موقعی که من و حسن در حال جدا سازی فایلها برای انتخاب بودیم بصیر و سعید مثل این زوج های جوون کنار هم نشسته بودیم اروم اروم می خندیدن و دل می دادن و قلوه می گرفتن
و کلا حرکاتشون رو توصیف نکنم بهتره
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
بعد کاشف به عمل اومد که رفتن گوگل سرچ کردن جوک جدید نشستن با هم جوک می خوندن می خندیدن
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
جدا مابا کیا شدیم 75 میلیون نفر ؟
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
یکی دیگه از حرکاتی که نامزد بازی سعید بصیر رو نشون می داد وقتی بود همگی به بیت رهب*ری سر زدن و بصیر مثل این
دخترها همه وسایل اعم از کاپشن شالگردن و ... همه رو داد دست سعید تا بره برگرده
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
بعد از هتل هما هم قصد شام خوردن بود ، که در ابتدای امر تصمیم گرفتن بریم پسران کریم و من وقتی قیمت حدودی از غذاهاش گفتم
و اینا هم راضی نبودن یه پرس وعده کامل رو با کسی شریک بشن
در نتیجه گفتن کارد بخوره تو شکممون بریم همون پیتزا رو بخوریم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
که درآخر به ویل برگر رفتیم و اونجا انواع همبرگرهای مختلف رو خوردیم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
بصیر هرچیزی رو که که کسی نمی تونست بخوره می کشید جلوی خودش می گفت من می خورم . اینجا کمی هم از بهار غیبت کردیم ، بهار یادت باشه بهت بگم چیا گفتن پشت سرت :laughing:
بصیر واقعا عادی نیست مثل تراکتور هرچی خوراکی هست رو میز درو می کنه ، ولی عمرا اگه ازش بپرسی عمرا بفهمی چی خورده
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
اگرچه در آخر دیگه زورش به نصفه ساندویچ من نرسید .
دیگه بعد از شام هم سوار ماشین شدیم کمی چرخیدم ، آهنگای ماشین سعید در این حد آروم و خواب آور بود که
دیگه داد حسن و بصیر هم دراومد و حسن گفت شاید اهنگای قشنگی باشن اما یکنواختن آدم اصلا فری بین خواندده قبلی و بعدی احساس نمی کنه
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
این باعث شد من برای روزهای بعد یکم آهنگای انرژیک بیارم آدم که نمی خواد تو ماشین گریه کنه که
![:2:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/2.gif)
روزهای بعدش رو هم سعید به خوبی توضیح داد چی گذشت
کاملا برنامه اومدن و ملحق شدن بهشون چند ساعت قب شکل می گرفت و bonus می خورد بهمون
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
این روز ( جمعه ) هم به چرخیدن تو الماس شرق و بعدش هم رفتن به یه پیتزا فروشی و دوباره مراسم درو کردن میز توسط بصیر رو شاهد بودیم
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
حسن هم نزدیک بود با یارو پیتزا فروشیه دست به یقه بشه که چرا تو پیتزای پپرونی تون کالباس پپرونی نداریم ما خر نیستیم و فلان
دیگه بصیر در حین حرکات ورزشی برای اینکه شکمش جا باز کنه ادامه پیتزا خوردنش رو انجام بده جداش کرد گفت بیا بشین خون خودت رو کثیف نکن
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
بعدش هم جریانات رانندگی بصیر پیش اومد
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
وقتی می خواست از ماشین پیاده شه با کمال صداقت می یگفت نمی دونستم جای کلاج و گاز و ترمز کجاست
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
اون صحنه ای که بصیر داشت ما رو می کوبوند به اون در انبار ، اگه ماشین خاموش نمی کرد الان مرحوم شده بودیم و داشتیم ازون بالا با همتون بای بای می کردیم :sad53:
حسن که در همون لحظه به وضوح داشت اشهدش رو می خوند و قبض روح شده بود
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
اینجا هم یه نکته رو بگم ، در مجموع یه آهنگ بیشتر از آدام لمبرت نذاشتن پخش بشه :mad:
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
آهنگهای من مخلوطی از سلیقه های متفاوت بود از پاواروتی جون حسن گرفته تا سیاوش ، داریوش ، ابی ، ادام ، مارون 5 ، کلد پلی ، abba و ....
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
در این حد متنوع کار می کردیم ما
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
بعد از هد زدنهای سعید و بصیر با آهنگ مارون 5 ، نوبت به ابی و ستاره های سربیش رسید که من و بصیر ماشین رو با همخونی کردنمون ترکوندیم بعد هم شام مهتاب داریوش ، و با آهنگ جزیره سایوش هم سعید یاد عشق دوران جوونیش افتاد و حتی در این حد احساساتی شد که بهش زنگ زد
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
دیگه از حالات عرفانی حسن وقتی که پاواروتی پخش می شد چیزی نگم بهتره
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
دیگه بقیه اتفاقات رو سعید اشاره کرد .
روز سوم ( شنبه )یعنی روز تاسوعا صبح براشون آدرس های پخش شله رو رسوندم اما آخر هم گیرشون نیومد و آرزو به دل شله خوری تو مشهد موندن
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
برای عصر هم بهم زنگ زدن گفتن می تونی دوباره از حضرت علی اسفتاده کنی بیای باهامون ؟
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
، عرض 2 ساعت برنامه ام دوباره اوکی شده
و به قول سعید bonus bonus خورد بهمون
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
اما عصر تاسوعا و شب عاشورا بود و پرنده تو خیابونها پر نمی زد و عملا جز چرخیدن با ماشین تو خیابونها نمی شد کاری کرد
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
بعد از خوردن آب انار و البته من ذرت ، که نصفه آخرش رو دوباره بصیر درو کرد
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
رفتیم غار تنهایی های سعید , دیگه بقیه اتفاقات رو سعید عزیز تعریف کرد .
آخرش مسابقه دو گاذشتیم ، حسن بصیر رو به سمندر تشبیه گفت و گفت مثل سمندر می دوئه و می ره ما واسه دومی مسابقه بذاریم
![:)](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/smile.png)
)
بعد به سمت پارک ملت رفتیم و تو مسیر هم آهنگ گذاشته بودیم و همخونی می کردیم
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
4 تا آدم گنده تو این پارک به اون عظمت تک و تنها می چرخیدیم و پارک رو رو سرمون گذشته بودیم
حسن هم بعد از قضیه الاکلنگ تمام خواسته های کودکیش سرباز کرده بود گفت از وسط برگ ها بریم خش خش صدا می ده لذت بخشه
دیگه بعدش هم داستان های کنار دریاچه و باند مافیایی اردکها پیش اومد که صدای خنده هامون کل پارک رو برداشته بود ، اونم شب عاشورا
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
بعد هم در مسیر برگشت به سمت ماشین گم شده بودیم ، ما سمت شرق پارک بودیم ماشین شمال غرب پارک نزدیک نیم ساعت پیاده روی کردیم تا به مقصود رسیدیم
که در همین حین جستجوی راه خروج ، بصیر و سعید در راستای همون حرکات نامزد بازی حرکتی رو انجام دادن که دیگه نمی شد سکوت کرد
و متلکی بهشون انداختم که پهن زمین شده بودن و زمین رو گاز می زدن
![:lol:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/laugh.png)
اما من در دفاع از خودم می گم اون حرکتی که شما انجام دادین از حرکت شیث و نصرتی هم بدتر بود
![:Facepalm:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/Facepalm.png)
خلاصه اینکه شب آخر هم به پایان رسید و باید دیگه خداحافظی می کردیم
دیگه شب آخر بود و ساعت 11 بچه ها حرکت داشتن و این به معنای خداحافظی بود و دیگه bonus چهارمی وجود نداشت
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
3 روزی که واقعا برای من خاطره انگیز شد و واقعا بهم خوش گذشت
از حسن و بصیر ممنونم بابت همه چی همیشه یادم خواهد موند لطف هاشون و محبتی که بهم داشتن :rainbow:
از سعید هم هم چنین ، واقعا خوشحال شدم که باهاش آشنا شدم و اوقات خوبی رو گذروندیم :rainbow:
:rose:
پایان
![:1:](http://bianconeri.ir/ipb/public/style_emoticons/default/4.gif)
پ.ن : چه قدر طولانی شد :f: :f: