یعنی عملا کوفتتون بشه نامردای ناجون مرد . هر جور هم فوری بود من یکی رو می تونستید خبر کنید که همراهتون باشم . اگه مدیر بودم هر 3 تاتون رو 1 ماه بن می کردم چند بار به بصیر اس دادم ولی حتی نشد مسیر برگشت هم همراهتون بیام واقعا این روزها بیکار بیکار بودم خیلی راحت میتونستم بیام .
حالا حسن و بصیر به کنار . نباید خبرم میکردی ما که هم استانی هستیم دیگه
در مورد نظر سنجی بالا هم انگار دوباره زدید یه توضیح میدم بعد میگم کجا رو زدم
به یکی میگن از کجا میای میگه شهر زن . میگن کجا میری . میگه شهر زن . میگن اهل کجایی میگه شهر زن . طبق این قانون من تهران رو انتخاب کردم
به جامعه مجازی هواداران باشگاه یوونتوس خوش آمدید
شما هم اکنون در حال مشاهده انجمن ها به صورت کاربر مهمان می باشید.در این حالت شما دسترسی به تمامی امکانات انجمن ندارید و امکان دریافت فایل ها به جز خود IPB را ندارید. اگر که عضو سایت می باشید اینجا را کلیک نمایید. در صورتی که تمایل به عضویت دارید اینجا را کلیک نمایید. عضویت در سایت رایگان می باشد!
شما هم اکنون در حال مشاهده انجمن ها به صورت کاربر مهمان می باشید.در این حالت شما دسترسی به تمامی امکانات انجمن ندارید و امکان دریافت فایل ها به جز خود IPB را ندارید. اگر که عضو سایت می باشید اینجا را کلیک نمایید. در صورتی که تمایل به عضویت دارید اینجا را کلیک نمایید. عضویت در سایت رایگان می باشد!
ميتينگ در شهرستان ها
آغاز شده توسط
10VE4EVER
, Jan 01 2007 03:53 PM
#741
ارسالی 26 November 2012 - 10:18 PM
#742
ارسالی 26 November 2012 - 10:26 PM
توضیحات سعید اونقدر کامل و زیبا بود که واقعن حرفی نذاشت واسه من ، فقط اینکه خانواده سعید فوق العاده محترم بودن و مهربون ! مهمون نوازی در حد بوندسلیگا ! عالی ، یک ! شرمنده کردن حسابی @};- تشکر دوباره ای دارم از سعید بابت تحمل کردن ما
یه مساله ای در مورد سبحان داداش سعید ، یه پسر فوق العاده و تپل مپل که کلاس سوم ابتدایی میره ، خیلی خوش گذشت باهاش و با هم فوتبال دستی و GTA بازی کردیم من و حسن !
یه جا خیلی باحال بود ، بهش گفتم هیئت میری یا نه ؟ گفت آره ، گفتم خب چیکار میکنی ؟ سینه میزنی ؟ زنجیر میزنی ؟ واسه چی میری ؟
خیلی قشنگ و رو راست و با صداقت گفت چون شام میدن من و حسن و سعید دیگه ولو شدیم تو کف اتاق
از نیلوفر هم تشکر میکنم بابت اومدن و فر خوردن تو شهر
--
عباس گفتم که برنامه یهویی بود ، و الی شخصن خیلی خوشحال میشدم ببینمت
حالا دیگه بهتره زیاد وارد بحث نشیم
#743
ارسالی 27 November 2012 - 09:54 AM
من فقط باید از سعید و خانواده پرمحبتش تشکر کنم که تو این چند روز حسابی شکم من ساپورت شد دست پخت خیلی خوبی داشت انصافا مادر گرامیش من که همیش مست بوی غذا بودم اصلا اشتهای من برای نشستن سر سفره و غذا خوردن مثال زدنیه .
حتی یبار به شوخی به سعید گفتم چندمین باره منو میبینی ولی پذیرام شدی ؟ گفت سومین بار بار اول تو میتینگ بود ، گفتم ااا یادته ؟ گفت فرصت که نشد با هم هم صحبت بشیم ولی یادمه دعوا میکردی
ولی مشهد فراتر از انتظارم بود درسته ما جای خوبش بودیم ولی باقعا شهر تمیز و نوئی بود بعدش هم انگار شاه برگشته بود قیمت ها ادم رو وسوسه میکرد هی بخوره )
علی رقم میل باتنیمون برای دیدن یوزر bianca سه روز همراهیمون کرد که خیلی خوش گذشت به خصوص با اهنگ هاش (ادام لامبرت ) و هد زدن های پشت فرمون سعید :laughing:
[size=78%]راستی بصیر تو حرم چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود که من گفتم این الانه که مارو گردن بزنه تا بهشت رو برای خودش بخره[/size]
ولی حیف که شله گیرمون نیامد :sad1:
- Camel Blue از این پست تشکر کرده است
#744
ارسالی 01 December 2012 - 02:23 PM
درسته 1 هفته گذشته اما واقعا فرصت نمی کردم راجع به این میتینگ بنویسم
اما با گذشت 1 هفته هنوز یاداوری اون 3 روز من رو اینجوری می کنه و برام هنوز تازگی داره :rainbow:
واقعا لحظات خوبی رو با بچه ها ، حسن ، بصیر و سعید گذروندم و ازشون ممنونم که این همه راه رو تا مشهد اومدن
و اگرچه فقط قرار بود 1 روز رو باهاشون بگذرونم ، اونم چیزی که تصورم بود یه میت رسمی و خشک بود اما برخلاف انتظارم با برخوردهای به شدت گرم بصیر ، حسن و سعید مواجه شدم که هیچ احساس غریبگی بهم نمی داد ؛ یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگیم رو برام ساختن :hc:
سعید خیلی مفصل و کامل راجع به همه چیز توضیح داد و اگه بخوام کامل تعریف کنم می شه تکرار مکررات سعی می کنم قسمتهایی که ناگفته مونده رو اشاره کنم
روز اول 5 شنبه صبح ، که بعد قسمت های معارفه و سلام احوال پرسی اینا حرکت کردیم سمت کوهسنگی
اینجا مهمترین مسئله ای که بود شیوه پارک کردن سعید بود ،
آنچنان با دقت در میان انبوه روح های ماشین تو پارکینگ خالی دنبال جای پارک می گشت که ...
بعد از طی طریق و پت و مت بازی برای پیدا کردن کوه
وقتی رسیدیم سعید گفت اون بالا مزار شهیدان ه و اینا هم حالت عرفانی بهشون دست داد تصمیم گرفتن تا اون بالا برن یه فاتحه بخونن که با نفس کم اوردن من نقشه های شومشون نقش برآب شد :laughing:
و بعد هم پایین کوه نشستیم به قول سعید اختلاط کردیم ، از مدل کفش ، تا نرم افزار زامبی ساز بصیر و اعداد ارقام فرومی و فرومهای دیگه که بین من و بصیر رقابت تنگاتنگی بود
در این حد که سعید که از اول چیزی نمی فهمید ، حسن هم کم اورد ما رو ول کرد به حال خودمون )
در ادامه هم با قدم زدن و دوباره نشستن کنار استخر کوهسنگی سپری شد و بعد دیگه تصمیم گرفتیم بریم سمت شهر یه چیزی بخوریم
که دیگه سعید مفصل ماجراهای اونجا و اتفاقات آبمیوه فروشی رو نوشت .
صحنه ای که بصیر متوجه سوتی عظیمش شد جوری از مغازه دوید بیرون که خود مغازه دار اصن مونده بود نکنه یه چیزی پریده باشه تو گلوش یا سوسکی چیزی دیده تو آبمیوه اش هی از ما می پرسید ما هم از ین ور داشتیم زمین رو گاز می زدیم با دست می گفتیم اوکی ئه بابا
خیلی سوتی تیمیسی بود
بعد ازینکه ازشون جدا شدم اینا رفتن به سمت توس و آرامگاه فردوسی و از سرنوشت فردوسی بیچاره در جوار اینا خبری نیست
برنامه عصر قرار بود رفتن به کافی شاپ هتل هما باشه و تبدیل بشن به آدمای متشخص که متاسفانه چنین چیزی خواستن ازین 3 نفر جز رویاها باقی موند :looky89:
یه لپ تاپ برده بودیم و یه سری اطلاعات قرار بود تبادل بشه ، بدین صورت که اول که رفتیم بودیم 4 نفر ی دور یه میز نشستیم ، سعید و حسن کنار هم ، من و بصیر کنار هم
اما تا آخرین لحظه ای که خواستیم ازینجا بریم این ترکیب بالای 8،9 بار دستخوش تغییر شد و مثل چرخ و فلک دور خودمون می چرخیدیم
برای انتقال اطلاعات هارد به لپ تاپ کلی پت و مت بازی در اوردیم
100 گیگ اطلاعات از هارد به لپتاپ هم 3 بار تبادلش طول کشید یه بار که کابل هارد جدا شد :sad3:
یه بار دستم از روی کنترل برداشته شد و فایلهای انتخابی پرید بار سوم با هزار مشقت دوباره فایلها رو انتخاب کردیم تا بالاخره این عملیات به اتمام برسه
سفارشاتمون هم بصیر و سعید موکا ، حسن قهوه ترک و منم میلک شیک بودم
بصیر خیلی اصرار داشت برای هممون فال بگیره ،با اعتماد به نفس هم می گفت فالهای من رد خور نداره
در آخر فقط موفق شد برای حسن فال بگیره ، من و سعید تو دامش نیفتادیم
اما اینقدر قیمتها برای حسن و بصیر غیر قابل تصور و ارزون بود تو فکرش افتادن بیان مشهد زندگی کنن )
یه نکته تو ارتباطهای سعید و بصیر بود که تا روز آخر به شیوه های مختلف دیده می شد ، خلاصه اینکه به این 2 تا هیچ امیدی نیست من از الان یادتون باشه که گفتم
نسیبه یادته چی بهت گفتم تو فیس بوک ؟
موقعی که من و حسن در حال جدا سازی فایلها برای انتخاب بودیم بصیر و سعید مثل این زوج های جوون کنار هم نشسته بودیم اروم اروم می خندیدن و دل می دادن و قلوه می گرفتن
و کلا حرکاتشون رو توصیف نکنم بهتره
بعد کاشف به عمل اومد که رفتن گوگل سرچ کردن جوک جدید نشستن با هم جوک می خوندن می خندیدن
جدا مابا کیا شدیم 75 میلیون نفر ؟
یکی دیگه از حرکاتی که نامزد بازی سعید بصیر رو نشون می داد وقتی بود همگی به بیت رهب*ری سر زدن و بصیر مثل این
دخترها همه وسایل اعم از کاپشن شالگردن و ... همه رو داد دست سعید تا بره برگرده
بعد از هتل هما هم قصد شام خوردن بود ، که در ابتدای امر تصمیم گرفتن بریم پسران کریم و من وقتی قیمت حدودی از غذاهاش گفتم
و اینا هم راضی نبودن یه پرس وعده کامل رو با کسی شریک بشن
در نتیجه گفتن کارد بخوره تو شکممون بریم همون پیتزا رو بخوریم که درآخر به ویل برگر رفتیم و اونجا انواع همبرگرهای مختلف رو خوردیم
بصیر هرچیزی رو که که کسی نمی تونست بخوره می کشید جلوی خودش می گفت من می خورم . اینجا کمی هم از بهار غیبت کردیم ، بهار یادت باشه بهت بگم چیا گفتن پشت سرت :laughing:
بصیر واقعا عادی نیست مثل تراکتور هرچی خوراکی هست رو میز درو می کنه ، ولی عمرا اگه ازش بپرسی عمرا بفهمی چی خورده )
اگرچه در آخر دیگه زورش به نصفه ساندویچ من نرسید .
دیگه بعد از شام هم سوار ماشین شدیم کمی چرخیدم ، آهنگای ماشین سعید در این حد آروم و خواب آور بود که
دیگه داد حسن و بصیر هم دراومد و حسن گفت شاید اهنگای قشنگی باشن اما یکنواختن آدم اصلا فری بین خواندده قبلی و بعدی احساس نمی کنه
این باعث شد من برای روزهای بعد یکم آهنگای انرژیک بیارم آدم که نمی خواد تو ماشین گریه کنه که
روزهای بعدش رو هم سعید به خوبی توضیح داد چی گذشت
کاملا برنامه اومدن و ملحق شدن بهشون چند ساعت قب شکل می گرفت و bonus می خورد بهمون )
این روز ( جمعه ) هم به چرخیدن تو الماس شرق و بعدش هم رفتن به یه پیتزا فروشی و دوباره مراسم درو کردن میز توسط بصیر رو شاهد بودیم
حسن هم نزدیک بود با یارو پیتزا فروشیه دست به یقه بشه که چرا تو پیتزای پپرونی تون کالباس پپرونی نداریم ما خر نیستیم و فلان
دیگه بصیر در حین حرکات ورزشی برای اینکه شکمش جا باز کنه ادامه پیتزا خوردنش رو انجام بده جداش کرد گفت بیا بشین خون خودت رو کثیف نکن
بعدش هم جریانات رانندگی بصیر پیش اومد وقتی می خواست از ماشین پیاده شه با کمال صداقت می یگفت نمی دونستم جای کلاج و گاز و ترمز کجاست
اون صحنه ای که بصیر داشت ما رو می کوبوند به اون در انبار ، اگه ماشین خاموش نمی کرد الان مرحوم شده بودیم و داشتیم ازون بالا با همتون بای بای می کردیم :sad53:
حسن که در همون لحظه به وضوح داشت اشهدش رو می خوند و قبض روح شده بود )
اینجا هم یه نکته رو بگم ، در مجموع یه آهنگ بیشتر از آدام لمبرت نذاشتن پخش بشه :mad:
آهنگهای من مخلوطی از سلیقه های متفاوت بود از پاواروتی جون حسن گرفته تا سیاوش ، داریوش ، ابی ، ادام ، مارون 5 ، کلد پلی ، abba و ....
در این حد متنوع کار می کردیم ما
بعد از هد زدنهای سعید و بصیر با آهنگ مارون 5 ، نوبت به ابی و ستاره های سربیش رسید که من و بصیر ماشین رو با همخونی کردنمون ترکوندیم بعد هم شام مهتاب داریوش ، و با آهنگ جزیره سایوش هم سعید یاد عشق دوران جوونیش افتاد و حتی در این حد احساساتی شد که بهش زنگ زد
دیگه از حالات عرفانی حسن وقتی که پاواروتی پخش می شد چیزی نگم بهتره )
دیگه بقیه اتفاقات رو سعید اشاره کرد .
روز سوم ( شنبه )یعنی روز تاسوعا صبح براشون آدرس های پخش شله رو رسوندم اما آخر هم گیرشون نیومد و آرزو به دل شله خوری تو مشهد موندن
برای عصر هم بهم زنگ زدن گفتن می تونی دوباره از حضرت علی اسفتاده کنی بیای باهامون ؟ ، عرض 2 ساعت برنامه ام دوباره اوکی شده
و به قول سعید bonus bonus خورد بهمون
اما عصر تاسوعا و شب عاشورا بود و پرنده تو خیابونها پر نمی زد و عملا جز چرخیدن با ماشین تو خیابونها نمی شد کاری کرد
بعد از خوردن آب انار و البته من ذرت ، که نصفه آخرش رو دوباره بصیر درو کرد
رفتیم غار تنهایی های سعید , دیگه بقیه اتفاقات رو سعید عزیز تعریف کرد .
آخرش مسابقه دو گاذشتیم ، حسن بصیر رو به سمندر تشبیه گفت و گفت مثل سمندر می دوئه و می ره ما واسه دومی مسابقه بذاریم )
بعد به سمت پارک ملت رفتیم و تو مسیر هم آهنگ گذاشته بودیم و همخونی می کردیم
4 تا آدم گنده تو این پارک به اون عظمت تک و تنها می چرخیدیم و پارک رو رو سرمون گذشته بودیم
حسن هم بعد از قضیه الاکلنگ تمام خواسته های کودکیش سرباز کرده بود گفت از وسط برگ ها بریم خش خش صدا می ده لذت بخشه
دیگه بعدش هم داستان های کنار دریاچه و باند مافیایی اردکها پیش اومد که صدای خنده هامون کل پارک رو برداشته بود ، اونم شب عاشورا
بعد هم در مسیر برگشت به سمت ماشین گم شده بودیم ، ما سمت شرق پارک بودیم ماشین شمال غرب پارک نزدیک نیم ساعت پیاده روی کردیم تا به مقصود رسیدیم
که در همین حین جستجوی راه خروج ، بصیر و سعید در راستای همون حرکات نامزد بازی حرکتی رو انجام دادن که دیگه نمی شد سکوت کرد
و متلکی بهشون انداختم که پهن زمین شده بودن و زمین رو گاز می زدن
اما من در دفاع از خودم می گم اون حرکتی که شما انجام دادین از حرکت شیث و نصرتی هم بدتر بود
خلاصه اینکه شب آخر هم به پایان رسید و باید دیگه خداحافظی می کردیم
دیگه شب آخر بود و ساعت 11 بچه ها حرکت داشتن و این به معنای خداحافظی بود و دیگه bonus چهارمی وجود نداشت
3 روزی که واقعا برای من خاطره انگیز شد و واقعا بهم خوش گذشت
از حسن و بصیر ممنونم بابت همه چی همیشه یادم خواهد موند لطف هاشون و محبتی که بهم داشتن :rainbow:
از سعید هم هم چنین ، واقعا خوشحال شدم که باهاش آشنا شدم و اوقات خوبی رو گذروندیم :rainbow:
:rose:
پایان
پ.ن : چه قدر طولانی شد :f: :f:
- Camel Blue از این پست تشکر کرده است
#745
ارسالی 01 December 2012 - 05:36 PM
فقط من یه چیزی رو اشاره کنم اون لحظه که اومدم دور درجا بزنم کوچه رو و متئستافنه داشتم میرفتم تو انباری بگم تو اون4-5 ثانیه چی تو ذهن بچه ها میگذشت :
سعید در حال خنده بر لب بودن و خفظ ظاهر : " یعنی الان من به مامانم دقیقا چی بگم وقتی جلوبندی ماشین داغون شد "
حسن با چهره ای رنگ و رو رفته و فشارش رو 2 : " یعنی الان چه اتفاقی میوفته ؟ میریم تو کرکره و داخل اونجا میشیم ؟ یعنی اگه زنده بمونیم و بریم تو انباری سگ و ارواح و اجنه مارو نمیخورن ؟ اگه بمیرم جواب مادرم رو چی بدم ؟ :beg: "
نیلوفر : راستش به نیلوفر دقت نکردم چهره اش اما حدس میزدم : "از اولشم میدونستم دست فرمون من از بصیر بهتره ، حالا مُردیم هم مُردیم مهم اینه این ثابت بشه تو آمار فروم "
خودم : "لعنتی تو اگه ترمزی پس چرا عمل نمیکنی و واینمسیتی ، حالا بماند تا الان هرچی دنده عوض کردم تورو فشار دادم قبلش اگرم نیستی پس کدومه ؟ آهان بذارم یدونه پدال هم اینجاست بذار اونو فشار بدم ( در حالی که سانت به سانت دارم به در انباری نزدیک میشم با پای چپ یه چیزی رو فشار دادم که ماشین وایساد فکر کنم ترمز بود ) ، یا قرعان ، یا حضرت بیژن مرسی
انصافن خودم ترمز کردم و ماشین خاموش نشد آخرین ثانیه پیدا کردم ، 1 متری مونده بود به در کرکره ای انباری برسیم
سعید در حال خنده بر لب بودن و خفظ ظاهر : " یعنی الان من به مامانم دقیقا چی بگم وقتی جلوبندی ماشین داغون شد "
حسن با چهره ای رنگ و رو رفته و فشارش رو 2 : " یعنی الان چه اتفاقی میوفته ؟ میریم تو کرکره و داخل اونجا میشیم ؟ یعنی اگه زنده بمونیم و بریم تو انباری سگ و ارواح و اجنه مارو نمیخورن ؟ اگه بمیرم جواب مادرم رو چی بدم ؟ :beg: "
نیلوفر : راستش به نیلوفر دقت نکردم چهره اش اما حدس میزدم : "از اولشم میدونستم دست فرمون من از بصیر بهتره ، حالا مُردیم هم مُردیم مهم اینه این ثابت بشه تو آمار فروم "
خودم : "لعنتی تو اگه ترمزی پس چرا عمل نمیکنی و واینمسیتی ، حالا بماند تا الان هرچی دنده عوض کردم تورو فشار دادم قبلش اگرم نیستی پس کدومه ؟ آهان بذارم یدونه پدال هم اینجاست بذار اونو فشار بدم ( در حالی که سانت به سانت دارم به در انباری نزدیک میشم با پای چپ یه چیزی رو فشار دادم که ماشین وایساد فکر کنم ترمز بود ) ، یا قرعان ، یا حضرت بیژن مرسی
انصافن خودم ترمز کردم و ماشین خاموش نشد آخرین ثانیه پیدا کردم ، 1 متری مونده بود به در کرکره ای انباری برسیم
#746
ارسالی 11 February 2013 - 10:49 PM
#747
ارسالی 11 February 2013 - 10:52 PM
#748
ارسالی 11 February 2013 - 10:54 PM
نخیرم ! خوبم میشناسم ! خو اشتباه نوشتم
ولی جاتون خالی خیلی خوش گذشت و خندیدم ! تازه بحث یوونتوسی هم زیاد کردیم
#749
ارسالی 11 February 2013 - 11:21 PM
به به چه سرعت عملی ! (حسین سرعت عملت در حد طرف بود که تا بهش گفتیم قلیون ها رو آورد )
من همین الآن از اتمام میتینگ اصفهان میام ! دست همگی درد نکنه ! مرسی از حسین عزیز که بازهم ما رو سرافراز کرد ، همچنین محمد حسین که خودش و رسوند و دکتر بهنام که پس از 5 ماه ، آخر تونستیم ببینیمش !
بعد از 6 ماه یک میتینگ لازم داشتیم ! چایخونش هم خوب بود ولی قلیون من خوب "کام" نمیداد ! همچین ارضا نشدم :sad1:
بد شد که نتونستیم بعد از چایخونه بازم با حسین و دوست میلانیش باشم ، بعد از این من و دکتر و محمد حسین رفتیم گیم نت فیفا بازی کردیم که من یک دور باختم به محمد حسین و بدش دکتر بازی کرد با محمد حسین که اون و برد ! بعدش هم رفتیم شام خوردیم و بازم حسین بهمون نرسید !
#750
ارسالی 12 February 2013 - 01:27 AM
#751
ارسالی 14 August 2013 - 10:49 AM
#752
ارسالی 14 August 2013 - 11:18 AM
همه میتینگ یه طرف اون پیاده رویش و راه رفتن تو زاینده رود خشکیده هم یه طرف :flower:
#753
ارسالی 14 August 2013 - 11:45 PM
دوباره شروع کردی سپهر؟ :np:
منم از تک تک بچه ها ممنونم و خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمتون. اُمیدوارم دفعات بعدی هم در راه باشه @};- از حسین عزیز هم واقعاً ممنونم که طبق معمول ماها رو شرمنده کرد @};-
#754
ارسالی 01 September 2013 - 07:40 PM
با سلام خدمت همه بیانکونری های عزیز
من حسین محرک مدیر برنامه های میتینگ در شهر بوشهر هستم و عرض ادب خدمت همه عزیزان دارم.
با توجه با تبلیغاتی که در سایت fcjuventus.ir و یک با هم در همین فروم نوشتیم قرار بود در مرداد ماه این میتینگ را با شکوه هرچه تمام تر برگزار کنیم ولی متاسفانه به دو دلیل این تاریخ به تاریخ دیگه ای موکول شد که متاقبن اعلام خواهد شد
1. گرمی هوا
2 . استقبال نکردن دوستان بجز یک نفر
به هر حال از دوستان عزیز جنوبی و حتی شهرستانی که امکان حضور دارند خوشحال میشیم که در خدمتشون باشیم جهت اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه فرمایید:
http://www.fcjuventus.ir/News=6995
بزودی این تبلیغات و اطلاع رسانی کاملتر میشه.
با تشکر حسین محرک
من حسین محرک مدیر برنامه های میتینگ در شهر بوشهر هستم و عرض ادب خدمت همه عزیزان دارم.
با توجه با تبلیغاتی که در سایت fcjuventus.ir و یک با هم در همین فروم نوشتیم قرار بود در مرداد ماه این میتینگ را با شکوه هرچه تمام تر برگزار کنیم ولی متاسفانه به دو دلیل این تاریخ به تاریخ دیگه ای موکول شد که متاقبن اعلام خواهد شد
1. گرمی هوا
2 . استقبال نکردن دوستان بجز یک نفر
به هر حال از دوستان عزیز جنوبی و حتی شهرستانی که امکان حضور دارند خوشحال میشیم که در خدمتشون باشیم جهت اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه فرمایید:
http://www.fcjuventus.ir/News=6995
بزودی این تبلیغات و اطلاع رسانی کاملتر میشه.
با تشکر حسین محرک
#755
ارسالی 08 September 2013 - 04:05 PM
#756
ارسالی 02 October 2013 - 07:08 PM
سلام. فردا در تهران و از شنبه در شهرستانها، هفته نامه همشهری جوان با گزارشی در مورد گزارش آنلاین بازیهای یوونتوس توسط اعضای کانون هواداران منتشر خواهد شد. اطلاع رسانی کنید و از همه هم متشکرم.
محمد تقی حاجی موسی
همشهری جوان
#757
ارسالی 02 October 2013 - 08:42 PM
#758
ارسالی 26 September 2014 - 12:37 PM
#759
ارسالی 13 February 2016 - 09:33 PM
پخش بازی یووه بایرن در اراک
کافی نت مهتاب در اراک خیابان ملک روبروی هفده متری بازی یووه بایرن را با پروژکتور 2*2 متر با سیستم صوتی عالی بیلیط فروشی میکند
جهت اطلاعات بیشتر با شماره 09184037375 محمد رضا کیا
32227875
و یا مراجعه حضوری
به دوستان خود بگویید
- ace of glass, Massimiliano Allegri و مهدی تورین . آتزوري از این پست تشکر کرده است
#760
ارسالی 08 May 2017 - 08:19 PM
از دوستان اصفهانی کسی برای برگزاری یک میتینگ تمایل داره؟
- ace of glass از این پست تشکر کرده است
0 کاربر در حال خواندن این موضوع است
0 کاربر، 0 مهمان و 0 عضو مخفی