واي. واي از اين روزهاي تيره و تارِ يوونتوس. دريغ از سقوط آزاد تيم محبوبمان. واحسرتا از بيرَگ شدن تدريجيمان جلوي صفحات تلويزيون. وااَسفا از تماشاي (برخي از) بازيكنان نفرتانگيز تيمِ فعلي. نه ميدانستيم بايد دلواپس حاشيههاي پيش آمده در مورد باشگاه باشيم يا دلخوشِ خيالهاي ژانويه. نفهميديم حد و اندازهمان واقعاً اين است يا بايد با سيلي و خودزنيِ سرمربي تيم كه به خلايق هرچه لايق حوالتمان ميدهد تسكين پيدا كنيم. چه شــــده؟ دقيقاً در حال گذراندن چه مقطعي از تاريخ يوونتوس هستيم؟ كم طاقت شدهايم يا چشمهاي فوتباليمان بدبين شده؟ آخـــر چقدر شِكوه، چقدر گلايه، چقدر كلافهگي و چقدر بيزاري از رويه و روزهاي بَــــد فوتبال؟
از منظر تاكتيكي؛ محوريترين بيماريِ رفتاري در تيم سترون بودن «فرماسيونهاي هجومي» است.
اگر نخواهيم خامدستانه تيم را فاقد برنامه از پيش تعيين و تمرين شده در فاز هجومي بدانيم، اما نميتوانيم فقدان و خلأ دو فاكتورِ «خلاقيت فردي» و «تنوع استراتژيهاي هجومي» را دو عنصر عمده در ناكامي و اخته شدن رفتارهاي هجومي ندانيم.
تقريباً بيشتر ما متفقالقول هستيم كه خط مياني يوونتوس دستكم به نسبت سالهاي نهچندان دور؛ شادابي، خلاقيت، اِلمانهاي فانتزيگونه و قدرت هجومي - كاربردي (نه صرفاً پيشرونده و قابل پيشبيني) در بيانكونريِ كنوني در فقر نسبي به سر ميبرد. تلاشهاي جلوبرنده كوادرادو، پگيري و سماجتهاي مككني حتي با مفروض دانستن كاتاليزوري به نام ديبالا نيز هرگز نتوانسته خط حمله را تغذيه و يا حتي در ايستارهاي طلايي قرار دهد. پس مشكل از كجاست؟
طبعاً الگري به عنوان تاكتيسينِ تيم با اين نقيصه آشناست اما احتمالاً همانطور كه در مصاحبههايش همواره به آن مستمسك ميشود، بضاعتها و توانمنديهاي فردي و تيمي، مانعي بزرگ در اجراي استراتژيهاي هجومي او در تيم است. موراتا عملاً به يك عنصر اَخته و ناكارآمد در خط هجومي مبدل شده و كين نيز هنوز آن ميزان از باور و اعتماد براي سپردن جايگاهي ثابت در خط حمله را (دستكم از ديد الگري) دارا نيست. ژرژ (خورخه) هم بعيد است در اين حضيض و فروافتادگي هجوميِ تيم بتواند نقش منجي را ايفا كند.
وقتي تيم ميلي به حركت رو به جلو ندارد، وقتي كمربند مياني و خط هجومي پيوسته و مجاور هم در زمين ايفاي نقش ميكنند، طبيعي است كه عليرغم عقب بودن يووه از آتالانتا نيز توان پيشروي نداشته باشيم و در خلق فرصت و چيدنِ برنامه مؤثر وامانده باشيم. البته تدابير الگري براي رهايي از اين مخمصه در نيمه دوم كمي جواب داد و تيم قدرت نفوذ بهتري پيدا كرد اما عدم بهرهمندي از وينگرهاي متبحر، مصدوميت كيهزا و فرم فوقالعاده نزولي موراتا، عملاً اجازه شكوفايي به لژ هجومي تيم را نميداد.
(صد حيف و هزاران افسوس، كه) دلخيت در بازي مقابل آتالانتا غيرقابل اعتماد، پر اشتباه و بيكيفيت بود؛ ربيو آنقدر منفعل و متزلزل بود كه تابآوري طرفداران براي تماشاي بازي را تحتالشعاع خود قرار داده بود. با اين دو گل پژمرده دلخوشكردن به شكوفههاي خشكيده بنتانكور و امثالهم دلبستن به باغي سرسبز در دلِ هاموني تفتزده و بيآب است.
ديبالا هرچند پر تلاش و با انگيزه بود اما ناكام و حسرت بر دل بود. او اگرچه در مقابل آتالانتا يك بدشانس محض بود اما هنوز تا آن جواهري كه ميشناسيم و انتظارش را داريم يك گامِ «بزرگ» ديگر فاصله دارد.
اما عمده خشم من نه از آنچه تاكنون گفتهام كه از سريال مشمئزكننده و متعفني است كه پس از هر بازي در نشستهاي مطبوعاتي شاهدش هستيم. جايي كه تكيهگاه و رهبر تيم در بزنگاه محاكمه و عرصه پاسخگويي پشتها را خالي ميكند و با يك فاصلهگزاري بِــرشتي از داوريها(به خيال خودش) ميگريزد. همانند پكِ سيگارِ نهايي پس از مِــي، مخمور و درهمشكستهمان ميكند اين ساقيِ بيمروت.
صحبتهاي الگري پس از بازي، مطابق افاضات توهينآميز اين فصلش در مورد يووه، نهتنها به مثابه عاملي برانگيزاننده (براي تيم) يا شيوهاي معكوس و سياستورزانه براي عيانكردن حقايقِ تيم (در منظر هواداران و رسانهها) نيست، بلكه هتكحرمتي آشكار و در ملأ عام است و يك خودزنــي آشكار با طعم برائتجويي و فرافكني براي پاسخگويي و مطالبهخواهي افكار عمومي است.
رودهدرازي كردم. عذر تقصير. براي رستن از بندِ تلخكامي اين شكستها، درددل با اعضايِ خانه شايد به خروج پسماندهاي ناخوداگاهِ محزون كمك كند.