روزگار ما بدتر از شماست پل عزیز!
اجازه بدهید همین ابتدا موضع خود را درباره سوژه این نوشتار عیان کنم: «من بر خلاف اتمسفر غالب در مورد پوگبا، برای سرنوشت غمافزای او به عنوان یکی از اعضای خانواده یوونتوس، مغبون هستم.»
در زیر سِجیلِ هجمهها با قلبم گام بر میدارم و بیتفاوت به دوسیهی پرغصه و مناقشهبرانگیزش از "بازگشت، مصدومیت، تصمیم برای درمان و تراژدی اخیر"، تنها به انزوا و عسرت او میاندیشم و با هر خبر رجا میکارم و زوال برداشت میکنم.
سیاههی غیظ و حَـقدم از آنچه در سنوات چرک و سیهفام اخیر بر منظومهی بیانکونری میگذرد را از او جدا میدانم و به «فوتبال» میاندیشم و خردهروایتهای بیرحم تاریخیاش در مخیلهام احضار میشوند. این بار نیز طبق رویکرد همیشگیام، نیشتر را نه به بازیکن و نه به سایر عناصر باشگاه که به خودمان میزنم؛ شاید این بار کارگر افتد و رفرمی را باعث شود . . .
صحبت از سرنوشتی انسانی و مشخصاً حیثیت و داروندار یک «فوتبالیست» و یک «انسان» است که از قضا نامش با گزیدهای از تاریخ و افتخارات یوونتوس «ما» پیوند خورده است؛ اصلاً و ابداً شوخی نیست دوستان. به راستی کیستیم که هنوز حکم قطعی صادر نشده، وار بر موجِ اختهی ژرونالیستها رأی به فسخ قراردادش میدهیم؟ بیعلاقه به استماع حرفهای متهم او را پیشاپیش عنصر نامطلوب و از عوامل بدشگونی حالِ ناخوش یووه دانسته و برای ثانیهبهثانیهی دقایق غیابش در زمین به اخیهاش میکشیم. انگار که ما مالی از کف دادهایم یا نطفهای نانجیب در زهدان ردیابی کردهایم. از کی و کجا این عناد و کین بر قلوب ما جلوس کرد؟ مگر میشود اینقدر بیرحمانه با «بیماری سرطانی» مواجهه داشت؟ بله؛ قطعاً نمیتوان (و نباید) با او عکس سلفی گرفت یا زاویهدیدها را با اعوجاجات سانتیمانتال آغشته کرد، اما نباید نمک نیز بر زخمهای خویشتن پاشید و به تسریع مِتاستازش افزود.
خوشبختانه ما نه در میانِ مالیکن و خرجکنان نقدیِ باشگاه هستیم نه در زمرهی تاکتیسینها و اتابکانِ فنی تیم. نه از عرقریزان و کوشندههای میدانِ سیاه و سپیدانیم و نه جایی در میانِ سینهچاکانِ نابینایِ هولیگان داریم. هواداری شرقـــی هستیم با تمام مختصات و فیچرهای جغرافیاییمان. تیماردارِ شبانهروزِ نام یوونتوس هستیم و برای دشیلیو و ساندرویِ مغضوبش تا کیهزا و دنیلوی محبوبش تب میکنیم و دل میسوزانیم. مشق هواداری مینویسیم و برای آتیهی محبوبمان رویا میبافیم اما مرد روزهای فرود نیز هستیم و سنگر را ترک نمیکنیم و با پرتاب توپهای احساس و خشم به سوی عریانترینها، بر طبلِ پارهی «مقصر تراشی» نمیکوبیم.
یاد سکانسی از فیلم «آفساید» ساخته جعفر پناهی افتادم که در آن یک هوادار نابینا در پاسخ به علت علاقهاش برای حضورش در استادیوم گفت: «در استادیوم میتوانم آزادانه به همه فحش بدهم . . .» واقعاً ما که هستیم؟ قرار است فوتبال برای ما چه معنایی داشته باشد؟ چرا همواره از فوتبال تنها ایفای نقشِ «مُنتقم» را برای جبران سائقهای ناکاممان برمیگزینیم؟ چرا به جای انباشت آموزههای فنی و قدرنادیده از فوتبال، به داشتههای محدودمان از فوتبال اکتفا و شیفتهوار و کوشا در گردابِ حاشیههای بیحاصل غرق میشویم؟
دوستان لطفاً برای یک بار هم که شده برآشفته نشوید؛ این پرسشها نه نکوهش که گزارههایی برای تأمل دوباره و اندیشیدن مجدد در خصوص نقطهی استقرار ما در منظومهی فوتبال و سیارهی طرفداریمان است. مبادا ره به خطا رویم و آن را آتش توپخانهای برای سرکوب خاکریز شخصیمان تلقی کنیم.
انصافاً برخی از موضعگیریها یوونتوسیهای مقیم وطن در فضای مجازی را نیز محال است در فانتزیهای رادیکالِ اِلکان و جونتولیها جست. خدا را شکر که غول چراغ جادو در اختیار همگان نیست و فِســـانه است وگرنه امروز نه از یوونتوس نشانی بود و نه راهراههای سیاه و سفیدِ لباسش.
اتفاقاً کانسپتِ «یوونتوس» به مثابهی یک باشگاه فوتبال کاملاً متمایز و متفاوت با بسیاری از همردهایهای مشابه، دقیقاً از همان روزی منهدم شد که تعصب طرفداری از یاد بخشی از جامعهی هواداریاش رفت. وقتی که حتی با نفسِ حضور کریستیانو رونالدو در تیم نیز (فارغ از تأثیرش در کیفیت فنی تیم) همچنان اصرار به خوب نبودن حال دلمان داشتیم. همان روزی که ردای مبصری بر تن کردیم و تیم را به دو شقهی خوبها و بدها تقسیم کردیم و در ترانسفر خوبهای لغزان به مغضوبین جبارترین شدیم. از همان ایامی که به سوژهیابی منحط از ابژههای باشگاه پرداختیم و پروژهی استهزاء را کلید زدیم. از قلبِ همان روزها که با شعار «اگر با شیوهی بازی یوونتوس ناهمسو و طرفدار شمایل دیگری از فوتبال هستید به جای یووه طرفدار بارسا، رئال و امثالهم شوید» به سویدایِ گواردیولاسازی از تجریدِ یوونتوس برخاستیم. از همان روزی که صبحگاهان شعار «زندهباد فلانی» و شامگاهانِ همان روز ندایِ «لعنت بر همان فلانی» را دادیم، بذر این درختِ نازا را در باغمان کاشتیم.
بپذیریم یا نپذیریم واقعیت این است که یوونتوس تنها با جمع اضدادش است که یوونتوس است نه با جمع همانندیهای پرفروغش؛ چه با عقبهی پرطمطراق و نوستالژیهای خاطرهانگیزش و چه با الگری و پوگبای دائمالامراضش، امروز ما همه در یک نقطه ایستادهایم؛ جایی که باید برای همهی ارکانِ پایا و درخشان و حتی تمام کاستیها و تزلزلهایش احترامی درخور و انسانی قائل شویم و پای همهی آنها بایستیم. ما طرفدار یوونتوسیم و روا نیست که در خانه و بر علیه همخانهای سیف از نیام برکشیــم.
ماجرای پوگبا من را ناخواسته به یاد قضیهی حساسیتزای مواجهات فرزندان با پدر یا مادر کهنسال و فرتوت یا زنهای سترون و نابارور که قابلیت زایش را از دست دادهاند میاندازد؛ موقعیتی که در آنها «سوژه» به دلیل کمتوانی یا ناتوانی و سربار بودن با بیرحمی و فراموشی از دایرهی «جمع» خارج میشود. مکانیسمی که فاعلانش برای توجیه آن دست به دامان سوبژکتیویههای (ذهنیتهای) مدرن و ناگزیر بودن از درغلتیدن در آنها در عصر پساسنت میشوند.
بعد از رفتار نامحترمانه و نانجیبانهی باشگاه با لئو بونوچی (که از قضا ردیابی نمونههای متعددش در سالهای اخیر برای همه ما چندان دشوار نیست) احتمالاً جونتولی و دارودستهاش باید خوشحال باشند که در ماجرای پوگبا نیز پیش از هرگونه اقدامِ حاشیهساز، این بار سناریویِ تسویه و تصفیه بسیار زودتر و در برساختهای ذهنی هواداران آمادهی اجرا است و آنها کمترین هزینه را برای چیدمان موردعلاقهشان در پیش خواهند داشت.
شما را نمیدانم اما من نمیتوانم چشم بر روی 4 قهرمانی سری A، 2 کوپا ایتالیا و 2 سوپر کوپا ایتالیا و یک نایبقهرمانی در لیگ قهرمانان اروپای طلسمِ شدهای که با حضور و درخشش او همراه بود را به همین راحتی به ثمن بخس بگذارم و به باد بیحافظه بسپارم. چگونه میتوان در قبال بازیکنی خودی که در حدود 200 بار با لباس سیاه و سپیدِ یوونتوس در پهنههای سبز زمین نقشآفرینی کرده این قدر ناسپاس بود و در انتظار سربهنیست کردنش، کوچهای خلوت و بنبست را آرزو کرد؟
اشتباه نکنید این یک جانبداری احساساتی از بازیکنی علیالظاهر خطاکار که از قضا فصلی فوقِ ناکام را در کاشانهای ویران سپری کرده نیست. اتفاقاً این یک موضعگیری با همزمانیِ «منطق و احساس» و «قدرشناسی و واقعیت» به انضمام چاشنیِ گونهای اِستتیکِ فوتبالی مفقود شده است. در چنین موقعیت و مختصاتی من هرگز تن به زمین زدنِ خصمانهی زمینخورده نخواهم داد؛ سعی میکنم عصا و امدادی شوم برای برخاستن دوباره و فردایی که شاید مهربانتر از تمام بیرحمیهای امروز باشد.
شمارش ادله برای صواب بودن جدایی و زدودن پیکرهی بانویپیر از اختاپوسِ ناکامی با اسمِ رمز پوگبا یا بونوچی سادهترین مسیر ممکن است؛ مسیری که قطعاً باور دارم دوای دردهای بیدرمان بیانکونری نخواهد بود. اما فراموش نکنید که «فوتبال» منهای بسیاری از اِلمانهای غیرملموس و آنتولوژیک نیز جهانی نامأنوس و غریب برای همه ما خواهد بود. با این همه میدانم که احتمالاً بسیاری از شما «تکملههای» فراوان بر فرازهای این نوشتهی بیقدر دارید. طبیعیست و این حقِ بدیهی شما به عنوان یک طرفدار است؛ چنانکه هیچ نقل و تقلایی برای پاسخ از سوی قلمِ این حقیر نیز نخواهد بود.
اما نگارنده راه خویش یافته و شمشیر فرسودهاش را همچنان آرمیده در سنگ وانهاده و تیزیاش را بر کالبد مجروح و رنجور پوگبا حرام کرده. بیش از 3 دهه از عمر گرانِ هواداریام از یووه میگذرد و چه بسیار از این روزها و احوالات که دیدهام. شاید به پشتوانهی همین محک است که باور دارم دویدن در میدانی بینفر و دَمین در شیپور هشداری بیاثر بِه زِ ذوالفقار «نارفیقـــی و فراموشــی» بر فرق یار فرود آوردن.