كامبَك به زندگي با بزكش پدر
البته كه ديدارِ نامآشنا و در عين حال نخنما شده از فرط تكراري را براي بازگو كردن انتخاب كردهام اما به عنوان شاهدي زنده از اين واقعه
كه در واپسين روز خردادماه 1369 حادث شد، شايد جالب و چهبسا خنثي و بيثمر باشد.
ديدار برزيل و اسكاتلند بود و تنها من و پدرم بوديم كه در سكوت و گرماي هوا مشغول تماشاي آن در تلويزيون كوچكمان بوديم.
دبستاني بودم و به تازگي امتحانهاي ثلث سومم را تمام كرده بودم و ديگر ميتوانستم با آسودگي ادامه بازيهاي جامجهاني را ببينم.
اما چشمانِ نحيف و كودكانهام در همان اوايل نيمه اول بازي به خواب رفت. همهچيز براي برد آسان برزيل و آغاز پروژه بلند كردن من و به رختخواب راهنمايي كردنم نمانده بود كه ناگهان
در كابوسي جانكاه، يقه تيشرتم را ديدم كه بر در دستان پدر گره خورده بود و او در حال بزكش كردنم بر روي فرش بود و با تقلا مشغول فرياد زدن و بيدار كردن مادر و برادرم
و بردن همزمان همه ما با همان احوالات به حياط براي زنده ماندن.
امروز وقتي از طريق اينترنت به تركيب تيم ملي برزيل و اسكاتلند و اساساً اهميت بازي اين دو تيم در آن مقطع نگاه ميكنم به اين نتيجه ميرسم كه سفر به ديار باقي
بهتر از تماشاي آن ديدارِ پوچ و عبث بود. مرگ بر اثر زلزله هم مرگ در بازي فينال يا حداقل افتتاحيه و ردهبندي. البت بخشيدن جان به جانفرين در هنگام لحظه تاريخيِ خدوي فرانك ريكارد بر رودي فولر
در بازي جنجالي جامجهاني 1990 نيز ميتوانست افتخارآميز باشد. (شوخي)
بيش از دو دهه بعد و قتي برحسب كارم با يكي از بازيكنان برزيلي شاغل در فوتبال ايران مدتي در ارتباط بودم، فهميدم شكست دادن اسكاتلند در جامجهاني 90 توسط قناريها ب
ه طور كل ماهيتي معتبر در حافظه تاريخي - فوتباليشان ندارد و چشمانشان از حدقه در خواهد آمد اگر يك ايرانيها از ميان تمام پرترههاي افتخارآميز سلسائو سراغي از اين بازي بگيرد.
چيزي در مايههاي همان ضربالمثل معروف ايرانيها كه: «طرف از بين 124 هزار پيغمبر سراغ جرجيس را گرفته.»