من همیشه یه عادتی داشتم و اونم این بود که توو تاپیکها دلی پست میذاشتم! یعنی گاهی هم ممکن بود اصلاً ربطی به موضوعِ تاپیک نداشته باشه یا یه بحثِ فرعی باشه! و خب بچّههایی که منو میشناسن میدونن چهقدر به قصّه گفتن علاقهدارم!! ولی این پستِ رضا -که آخرین پستشم در فورومه- منو به صرافت انداخت یه چرخِ دیگهای هم بزنم توو فوروم! فقط اومدهبودم در موردِ رونالدو یه پست بذارم!!
همیشه وقتی یکی از اعضای فعال یا یکی از قدیمی ها می رفت، بعد از مدتی برمی گشت و یه قسمت فروم رو پیدا می کرد و یه پست می ذاشت در مورد خاطرات گذشته و نوستالژی هایی که باعث شده بود برگرده و یه پستی تو فروم بزاره، سعی می کردم منم واکنشی نشون بدم و یا خاطره ای بگم که شاید با تقویت اون حسی که داشته باعث بشم برگرده فروم. ولی الان نه من نوستالژیم گرفته و اومدم "یادش به خیر" راه بندازم و نه حس خاصی برای فروم نویسی دارم و نه دلم برای چیزی تنگ شده.
به یه دلیل خاص دیگه اومدم یه سری بزنم.
دیشب داشتم کلا به یه موضوع دیگه فکر می کردم، به سربازیم فکر می کردم، به آدم هایی که قبل از سربازی نمی شناختم، 2 سال باهاشون "زندگی" کردم. هر روز باهم بودیم و با هم توی زندگی هم سهیم بودیم و بعد از زندگی هم حذف شدیم. و الان این یک ماهی که سربازیم تمام شده با هیچکدوم ارتباطی نداشته ام و اشتیاقی هم به حفظ کردن اکثرشون ندارم و اونا هم متقابلا به همین شکل. همینطور داشتم آدم های که توی سربازی باهم بودیم رو مرور می کردم، از آموزشی و دوره کد گرفته تا روزهای آخر و فرمانده و جانشین فرمانده. کسایی که به احتمال زیاد بخش قابل توجهیشون رو دیگه هیچوقت نخواهم دید. حتی اگر اون آدم ها رو تو زندگیت نخوای، یه حس خیلی سنگین عجیبیه. همیشه هضم کلمه "هیچوقت" برام خیلی نشدنی و تحمل ناپذیر بوده.
یهو از آدم های سربازی ذهنم اومد روی آدم های این انجمن. انجمنی که اگر درست حساب کنم دست کم 7-8 سال روزانه توش فعالیت کردم. همینطور از روی اسامی رد می شدم، از اول، از کمال و بهمن و حمیرد و میلاد زرین گرفته، تا مانی، امین شهریوری، قاسم، بابک، احسان آدی، احسان بهبهانی، حامد، محمد کردی، امیر یووه، مهرنوش، نیلوفر، بهار، نسیبه، قاطمه و دیگران. از خاطرات بصیر و حسن زوج طلایی اون سال های پایین فعالیتمم هم رد شدم و البته مجتبی دیناروند جنجالی خیلی ها بودند، خیلی های دیگه. بعضی ها برای همیشه حذف شدند، بعضی ها خیلی کمرنگ توی زندگیم موندند و یکی دو نفری هم حضور پرنگی تو زندگیم پیدا کردند. ولی همینطور که اسامی رو مرور می کردم، یهو روی یه اسم موندم: حسین صالحی.
دیشب به این فکر می کردم که این بشر، عجب پشتکاری داره. می خواید از حسین خوشتون بیاد، می خواید نیاید. می خواید باهاش مشکل داشته باشید یا نداشته باشید. چه بسا که خودم توی این سال ها جاهایی خیلی با حسین نزدیک و در جاهای دیگه خیلی از هم فاصله داشتیم. گاهی خیلی با هم مخالف و گاهی خیلی موافق بودیم. روزگاری بود که این انجمن روزی 100 تا کاربر داشت، روزهای سخت دیگه ای هم بود که من و مانی و بابک و حسین تمام یوزرهای فعال انجمن بودیم. روزگاری که فروم خراب می شد، روزگاری که مشکلت مالی و قضایی و فنی و قهر و آشتی بود. روزگاری که یووه خوب بود و یا در مقابل مقاطعی که اصلا توی اذهان نبود. روزهای خوشی ها یا روزهای تلخ ناکامی و رفتن اساطیر فوتبالی. چه روزایی که حسین برای این فروم و سایت پر از شوق و ایده بوده یا روزهای که دلسرد و خسته بوده. چقدر این انجمن قصه و ماجرا و دردسر و بالا پایین داشته ولی... حسین همیشه مقاومت کرده. همیشه پای این سایت و انجمن وایساده و در آخر، در انتهای روز، هیچوقت تسلیم نشده.
من فقط اومدم اینجا به حسین تبریک بگم، تحسینش کنم بابت این همه سال نگهداری این جامعه. بهش یه روحیه و دلگرمی بدم و بگم، شاید ندونی، شاید دقت نکرده باشه ولی ناخواسته، در زندگی ده ها و یا حتی صد ها نفر به شکل غیرمستقیم اثرات ابدی و پایداری گذاشتی. باعث و بانی خیلی خاطرات و دوستی ها و لحظات خوب، و به تناسبش اما با همون درجه اهمیت خاطرات بد و دشمنی ها و تلخی ها بودی. خیلی ها توی این انجمن بخشی از شخصیتشون شکل گرفت. حسین صالحی نقش پررنگ در مسیر زندگی خیلی از ماها داشته و همه ی این به واسطه ی سماجت و پشتکار زیادش در نگهداری ازین سایت بوده.
حسین، خداییش خسته نباشی
یه انجمن داشتیم به نامِ «انجمنِ مدیران» و یه تاپیک به نامِ «البحث من الموضوعات...» که به همینقدر اشاره در موردش اکتفا میکنم!!!! 😂😂😂😂 رضا و حسین و من و بهمن و مانی و امین و بابک تیمِ مدیرانِ فوروم رو تشکیلمیدادیم. ویژهترین دورهی فوروم برای من همون موقعبود و میتونم بگم کسانی که روی شکلگیری شخصیتِ اونروزها و جهانبینیم خیلی اثرگذار بودن همین رضا و بابک و کمی هم مانی بودن. و واقعاً حسین در همهی این سالها یکتنه سنگِِ بزرگِ آسیا رو چرخونده و بقیهی دوستان هم -که یک زمانی بعضیشون ما بودیم- در چرخوندنِ سنگهای دیگه سهم داشتن و دارن.
یادمه توو یکی ازمیتینگا که سالِ ۸۷ برگزارکردیم، حامد حضور داشت و یه صحبتِ ۱۰دقیقهای برامونکرد! و خوب یادمه که گفت قدرِ با هم بودنه رو بدونین؛ شاید خودش یادش باشه اونروز رو و بتونه بهتر در موردش حرفبزنه. بعد از اونروز حامد دیگه بینمون نبود و ما هم روزگاری رو با هم سپری کردیم و از هم جدا شدیم؛ ولی هیچوقت اثراتش تمومنشد برای من، و احتمالاً برای خیلیای دیگه! شاید برای شمایی که امروز عضوِ فعّالین به دلیلِ ازدیادِ وسایل و اپهای ارتباط جمعی و اکیپهای دوستانه اینحرف چندان جدّی نباشه، ولی برای ما که جدّیترین محملِ حضورمون اینجا بود خیلی فرقداره.
دمِ همهی پیشینیان و الآنیان(!) و آیندگان گرم، و دمت گرم حسین؛ دلم بیشتر برات تنگشد! 😁🌺